۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

BBs

با یه حس ،موضوعی را شروع می کنم تا ببینم ،راهی برای تور کردن فراموش شده ها پیدا کنم ،انگار قوانین علت و معلولی مبهم می شوند،با چه شروع کردم؟به خاطر ؟پاک کردن خود صورت قضیه،نیازی نیاز به حل شدن و دراز کش میل خواب،نویز سفید،با تاخیر قضیه را به قلب روانه می کنم،اگه انرژی ای باشد،تبرئه می رسد،مهربان می شوم.
پشته ی مسئله های المپیاد خیلی سریع تر از زل ،زاده ی استراتژی می شوند،اتفاق نیفتاده!!کاغذها سریعتر ورق می خورند دو انگشت بیشتر مو را پیچ می دهند.گرامر می زنم.
***
زیر قضیه رو بدونین، پشت این شکست و فرار،نه یه ظاهر شکیل و شجاع ؟

من با مفهوم بعضی کلمه ها یه حس و مشکلی دارم شبیه به ترس... کلمه هایی از قبیا تو،من،ما،فرد...سر موقع به چیزی بیشتر از درون که نگاه می کنم،مرز هایی نابود می شوند، محو می شوم ،نمی دانی داری یا نداری، ،از اینجا یا آنجا ،وظیفه ی قضاوت کردن مهم تر از چیز هایی اند که قضاوت می شوند.ظاهرا آن قدر احمقم که راه حل را امید کنترل کردن سرعت پرش افکار می دانم.حکایت پادشاهی که پاچه هایش زا بالا زده بود و خیال می کرد موج های دریا در اختیار او حرکت می کنند.

از مجموعه ی مسیر هایی که اما درهمه مادر ها شکل می گیرند یادمه که یادمه خیلی بر مغزتر و پیچیده تر می گفتند ،می فهمیدم،همه ی آدم ها به این سادگی نبودند .یادمه که یادمه.الآن وحشت از فکر کردنشه.اینجا یه ذهن پاشیده و این سر پایینی معلوم نیست به چه نا کجایی ختم می شود.خیال پردازی های هیجان آوری ندارم.
قراره هر چه هست گفته شود: می خوام ادای بقیه رو در بیارم.نواحی عملکردهای مختلف مغز رو همین روز ها کاغذیشو دیدم،یه تیکه از مساحت قشرکارش همینه.
در همین روز هاست که به خودم بیشتر اعتماد کنم کرم آهنگساز ها را موقع نسخه زدن درک می کنم.

به ما،به پدیده ی ما، به تصوری از آینده که فکر می کنم،کمتر می بازم.کمتر می مانم.تا موقعی که محو نمی شوی؟،شویم؟،شوی؟،شود؟شوم؟شویم؟شوم؟....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر